جان بده تا باشدت آرام جان


پیکر صادق هدایت پس از خودکشی


                 مـرگ مـانند مـادر مهربانیست کـه نـوزاد خود را پس از یک روز طوفانی، در آغـوش

                 کشیده ، نوازش می کند و می خواباند.



بالاخره ، دیـر یـا زود ، آخـرین نفس های ما را نسیم های بهاری و یـا بـادهای خزانی در لابه لای خـود

درخواهد پیچید و با خود خواهد برد.


دیـر یا زود ، مـا نیز از این کره ی خـاکی و از ایـن ستارگان دور دست و از این کهکشان ها که میلیاردها

سال است به درخشندگی خود ادامه داده و می دهند،چشم بر بسته و برای همیشه در بستر مرموز

مشتی خاک تیره خواهیم غنود.


لب بر جـام زنـدگی نهاده ایم و قطـرات اشک سوزان را ، بـر کناره هـای ایـن جام زرین فرو می ریزیم تا

این که بالاخره روزی دست مرگ، نقاب از چهره ی مـا بـردارد و هـر آنچه را کـه در زنـدگی مـورد علاقه و

دلبستگی شدید ما بود از ما بستاند و ما فقط آن وقت می فهمیم کـه ما از روز ازل، جز باده ی خیال از

جام زندگی ننوشیده ایم.


بیایید قبل از آنکه چشم هایمان، آخرین نمودی از طبیعت را بینند و پلک هایمان بـر روی هم قـرار گیـرد،

بیایید قبل از آنکه آخرین سخنان بر زبانمان جاری شود و لب هایمان بربسته گردد ، بیایید قبل از آن کـه

قلمـرو درونی ما آخـرین تلاش هـای خـود را بـرای همدمی با آنچـه کـه آن را روح می دانیـم و می نامیم 

انجام دهید، بیایید بنگریم که در این بازار پرهیاهوی زندگی، در برابر از دست دادن نقدینه های پر ارزش

عمر خویش، چه کالای را به دست آورده ایم؛ زیرا، مگر نه اینست که به قول مولانا جلال الّدین بلخی:


چون به هر میلی که دل خواهی سپرد

از تــو  چـیـزی در نـهان خـواهنـد بــرد